اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

  • ۰
  • ۰

چقدر دوست دارم بنویسم، چقدر نیاز دارم بنویسم، روی کاغذ چرا نمینویسم؟ نمیدونم.

هفت ماه از سال 99 گذشت و منن همچون روزهای اولم انگار، اما با اضطراب کمتر، با استرس کمتر حالا دارم ماه مهر را تمام میکنم.

شدم مدیر فروش شرکت، به اسم، بدون قرارداد، بدون بیمه، با حقوق ساعتی...

بد نیست، راضی ام انگار، حقوقم احتمالا برای بیمه بره و من حقوقی نخواهم داشت، فعلا که ندارم ولی راضی ام احتمالا، الحمدلله.

بیخیال شدم انگار، کم کار، بی فکر، بدون تنش شاید، دل خوش کردم به چی؟ تنبل شدم برای چی؟ نمیدونم، فقط میدونم که اینجوری بودن هم خوب نیست.

پروژه کارشناسی م رو با دکتر ح گرفتم، ح.ح گفته کمک میکنه و یک فایل برام فرستاد که هنوز نخوندمش، بعد از سه روز.

هیچ برنامه ای برای زندگیم ندارم، هنوز برای ارشد تصمیمی نگرفتم، برای ادامه دادن یا ندادنش، کلاس اهمال کاری میرم ولی انگار نه انگار.

700 تومان پول کلاس تندخوانی دادم ولی انگار نه انگار، تمرین نمیکنم، کار نمیکنم، مطالعه هم نمیکنم.

من همیشه خسته بودم از بی برنامگی ولی آبان رو نمیخوام اینجوری بگذرونم.

میخوام برنامه بریزم، برنامه برای شرکت، برنامه برای پروژه، برنامه برای زندگی، برنامه دینی و دنیایی.

باید عمل کنم

چرا نیام و تجربه هامو بنویسم؟

چرا نمیام و حرف های توی مغزم رو نمینویسم؟

خدایا، من خیلی به خودم بد کردم، تو بیا و درستم کن، بیا و به من بفهمون که باید درست شم.

از فردا که اول آبانه، تصمیم گرفتم استفاده از کوشیم رو ساعتی کنم، یعنی ساعت های مشخصی اینترنتم رو روشن کنم، اینترنت کوشی یعنی.

بشینم پای پروژه م، تا اواسط دی تمومش کنم حتما و میدونم که میشه ان شاالله، با برنامه حتما میشه.

چند روز خیلی ناامید شدم بخاطر اوضاع اقتصادی ولی چند روزه وقتی بهش فکر میکنم سریع میگم الحمدلله، میگم خداروشکرت اینارو دارم، خداروشکر خانواده خوب و به فکر دارم. هنوزم نگران ازدواجمم؟ آره واقعا. نگران سن م هستم و نگران دیر شدنم

کجای کاری بابا، کارتو بکن، کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه؟

خدایا کمکم کن، خدایا خیلی کمکم کن، خدایا الان شیخ کریم احمدپور داره سخنرانیش کنار گوشم پخش میشه و میگه شما بزرگید، ما بزرگ نیستیم.

میگه یکی از نشانه های ایمان اینه که آدم نترس باشه، میگه ما اومدیم توی دنیا نه برای اینکه بزرگ بشیم، برای اینکه به یک بزرگی اقتدا کنیم.

خدایا من خیلی دوستت دارم و خدایا ممنونم ازت که تو خدای منی و تو خدای حسینی و چی بهتر از اینکه خدای حسین خدای من هم هست؟

خدایا کمک کن، بهم توفیق بده، توفیق نماز شب بده، خدایا خیلی کمکم کن.

خدایا بهم قدرت تلاش بده، تلاش کنم.

خدایا از امروز که 30 ام مهرماه هست، میخوام تا 30 آبان خوب کار کنم و خودم راضی باشم از خودم. خدایا کمکم کن لطفا...

خدایا، خدای خوب من، خیلی دوستت دارم، ممنونم از خوبیات و ببخشید من رو بخاطر تمام بدی هام.

خدایا من همیشه میگم خیلی دوستت دارم، من که نمیدونم چقدر از اونا از ته دل هست، خدایا از ته دلشون کن.

خدیای خوبم من عاشقتم، خب؟

شکرت خدایا، من تکون میخورم، باشه، چشم، تکون میخورم و ان شاالله میبینم نتیجه ش رو...

پس بسم الله، خدای قشنگم،

مرا رضای تو باید، نه زندگانی خویش :)

  • ۹۹/۰۷/۳۰
  • منِ تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی