اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

  • ۰
  • ۰

م.ز.م

شب 22 بهمن خاستگاری اتفاق افتاد، یعنی 21 بهمن، که میشد سه شنبه.

خودش، خواهر کوچیکه ش، پدرش و مادرش.

حوصله ندارم بنویسم چیا اتفاق افتاد و چیا گفته شد،

جلسه بعدی، جمعه 24 بهمن بود، برای اولین بار حرف زدیم،

نمیشه گفت جلسه بدی بود، ولی خب، اونجور که میخواستم هم پیش نرفت.

قراره فردا شب، یعنی سه شنبه 5 اسفند جلسه دوم صحبت باشه.

نمیدونم چقدر فکر کرده و چیا میخواد بپرسه. من که اینبار انگار فکر نکردم. ویدیو ها رو گذاشتم کنار، چت های ترابی رو نمیخونم و اصلا خودم هم نمیدونم از زندگیم چی میخوام.

ولی میدونم کسی که میخوام باهاش ازدواج کنم، باید فردی باشه که بشه بهش تکیه کرد و هردنبیل نره جلو.

خیلی دوست دارم بنویسم، همه چیز رو، ولی نمیدونم چی بنویسم و کی بنویسم.

نیاز دارم دعا شم، که مغزم درست حسابی کار کنه.

خدانگهدار

  • ۹۹/۱۲/۰۴
  • منِ تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی