اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

  • ۰
  • ۰

عین.ر ازدواج کرد،

آدمی که باهاش زیر یک سقف زندگی کردم، آدمی که توسطش بارها در آغوش گرفته شدم.

آدمی که ازم لب گرفته، بوسه ها رد و بدل شده بینمون و در آغوشش خوابم برده...

عین.ر ازدواج کرد و من دیشب داشتم میلرزیدم، از خودم و کارهای خودم. از اینکه دل بستم، به اشتباه و چیزهایی رو از دست دادم، از خودم و عمرم و زندگیم و اون هم به اشتباه و هر روز نابود تر از قبلم میکنه.

من تماما براش آرزوی خوشختی دارم. خیلی واقعا ولی حالا باید تمام خیال هام رو، تمام مرور خاطراتم رو بذارم کنار، چون اون دیگه برای من نیست، دیگه خاطرات منحصر به فرد با من نداره و حالا داره با فرد دیگری خاطرات میسازه...

دیگه نمیدونم چی باید بگم و چی باید بنویسم ولی میدونم که دیگه باید تمام کنم، باید بگذارم کنار، تمام خاطرات رو و تمام اتفاقات رو...

حالا، باید اون حس گریه ی شدید و های های توی آغوش عین.ر ، توی فرودگاه شیراز رو که گاهی واقعا اون حس رو نیاز دارم رو بگذارم کنار و آه خدای من چقدر سخت و من میدونم این سختی ها تقصر خودمه و میدونم باید طی بشه...

خدایا، خدای من، من خیلی اشتباه کردم و خیلی دارم اشتباه میکنم و خدای من، من، دیگه نمیتونم خودم رو این شکلی تحمل کنم و خدایا و من نمیتونم خودم رو تغییر بدم خدای من...

خدای من، من نمیدونم چند سال بعد، چه فردی در برابر من قرار میگیره و قراره بشه شریک زندگی من و بشه آرامش من ولی لطفا و لطفا و لطفا خودت مراقبم باش. خدایا من نمیدونم که میتونم سختی ها رو تحمل کنم و غر نزنم ولی خدایا من رو با خانوادم، انتخابم، با شریک زندگیم و فرزندانم امتحان نکن.

خدایا من نگران از دست دادن زمانم هستم، پس لطفا من رو هل بده.

دوستت دارم عزیزم، دوستت دارم خدای عزیزم...

  • ۹۹/۱۰/۰۵
  • منِ تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی