اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

  • ۰
  • ۰

امروز قرار بود رییسم باهام صحبت کنه. از قبلش میدونستم و خب استرس خیلی زیادی رو مدتی تحمل میکردم به شکلی که به قنادباشی و م.ح.ز مدام میگفتم. استرس تا حدی بود که حتی ضربان رگ گردنم هم خیلی تند میزد و حالا قلبم هم باید توی دهنم میامد.

کار هارو کردم و رفتم پیش آقای رییس که ببینیم چی شده و شروع کردیم به صحبت و گفت که پیشنهاد و انتقادت برای شرکت چیه و خودت چیکارا میخوای بکنی و درباره نحوه مدیریت ما نظرت چیه؟

منم حرف تولید محتوا رو پیش کشیدم و باورش سخت بود ولی تولیدمحتوای شرکت مسعولیتش از روی دوشم برداشته شده و همگی با هم پست میذاریم.

صحبت شد درباره اینکه چه کارهایی باید بکنم. یک جور کار کارمندی و دفتری البته با فکر و خب توی هر کاری میتونی خلاقیت اضافه کنی و امیدوارم این اتفاق بیفته...

تمام حوزه های کاری شرکت. هر کسی کمکی خواست و هرکسی کار زیادی داشت.

اقای رییس گفت که خیلی باعث پیشرفت میشه و امیدوارم بتونم خوب از پسش بربیام و امیدوارم منجر به برنامه ریز شدنم و روی برنامه کار کردنم بشه...

شروع این اتفاق از 8 اردی بهشت 1399 هست و امیدوارم 5سال آینده خودم رو در هیات مدیره شرکت ببینم...

 

و در آخر، خدایا من جز دستان پر مهر تو چیزی ندارم. رهایم مکن...

  • ۹۹/۰۲/۰۹
  • منِ تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی