امروز قرار بود رییسم باهام صحبت کنه. از قبلش میدونستم و خب استرس خیلی زیادی رو مدتی تحمل میکردم به شکلی که به قنادباشی و م.ح.ز مدام میگفتم. استرس تا حدی بود که حتی ضربان رگ گردنم هم خیلی تند میزد و حالا قلبم هم باید توی دهنم میامد.
کار هارو کردم و رفتم پیش آقای رییس که ببینیم چی شده و شروع کردیم به صحبت و گفت که پیشنهاد و انتقادت برای شرکت چیه و خودت چیکارا میخوای بکنی و درباره نحوه مدیریت ما نظرت چیه؟
منم حرف تولید محتوا رو پیش کشیدم و باورش سخت بود ولی تولیدمحتوای شرکت مسعولیتش از روی دوشم برداشته شده و همگی با هم پست میذاریم.
صحبت شد درباره اینکه چه کارهایی باید بکنم. یک جور کار کارمندی و دفتری البته با فکر و خب توی هر کاری میتونی خلاقیت اضافه کنی و امیدوارم این اتفاق بیفته...
تمام حوزه های کاری شرکت. هر کسی کمکی خواست و هرکسی کار زیادی داشت.
اقای رییس گفت که خیلی باعث پیشرفت میشه و امیدوارم بتونم خوب از پسش بربیام و امیدوارم منجر به برنامه ریز شدنم و روی برنامه کار کردنم بشه...
شروع این اتفاق از 8 اردی بهشت 1399 هست و امیدوارم 5سال آینده خودم رو در هیات مدیره شرکت ببینم...
و در آخر، خدایا من جز دستان پر مهر تو چیزی ندارم. رهایم مکن...
- ۹۹/۰۲/۰۹