اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

اینجا جایی برای خوندن نیست

چشم هایتان را ببندید، نخوانده خارج شوید

  • ۰
  • ۰

عشق ینی به تو رسیدن...

صدای رعد و برق آمد، خوشحال شدم. 

باران زد، ذوق کردم... دستم را بردم زیر آسمانِ خدا، از لمس قطره های باران و آن سردی مطلوبش لبخند نشست روی لب هایم.

" خدایا عاقبت بخیرم کن" چند سالی هست که این دعای اصلی من شده. شاید بعد از آن آرزوی قبل از فوت کردن شمع تولد سال 96. آن که هنوز هم با حسرت از این آرزو مدام میگویم چیت کم بود که این آرزو را کردی؟ که آرزو کردم: خدایا دوربین بخرم... و خدا آن آرزوی کوچک را چند روز بعدش به من رساند. بابا راضی شد و دوربین خریدیم...

داشتم از حرف های زیر بارانم میگفتم؟

داشتم می گفتم که: خدایا عاقبت بخیرم کن. گناهانمون بریز، آبرومون مریز (با همون لحن باباجون...)

این را هم گفتم که: خدایا امیدوارم سال دیگه با همسرم این روزها را بگذرانیم. خسته شدم از این وضعیت؟ گاهی...

بزرگ شدم که همچین چیزی بخواهم؟ از نظر سنی بله ولی رشد بلوغی؟! فکر نکنم...

دیشب باباجون گفت ان شاالله که خوشبخت بشی ولی وقتی فکر میکنم قراره از این خونه بری اصلا نمیدونم چجوری باید دووم آورد و بعد چشم های خوشگلش قرمز شد، اشکی شد...

آخ از قشنگی چشم های باباجون. عسلی هایِ کوچک من...

واقعا من خودم چجوری میتوانم از خانه ی همیشه امن پدری به خانه ای بروم که همه ی مسئولیت های خانه با تو میشود و کنار آن باید مامان بابا را کمتر و کمتر ببینی...

ولی خدای من، تو بزرگتری از تمام چیزهایی که من با این چشم ها دیدم و تو بزرگتری از تمام چیزی که به فکر من میاد...

 

داشت باران میزد، هوا خوب بود و بعد از ماه ها که دوست داشتم این کار را کنم، چادر بنفشم را دور سرم پیچاندم، پتو میافرتی را برداشتم و انداختم کفِ بالکن کوچکمان، لپ تاپم را گذاشتم روی پاهای دراز شده ام و دارم تایپ میکنم...

خدای خوبِ من، خدای عزیزم چگونه میتوانم این علاقه ای که به تو دارم و اپسیلونی ست در برابر عشقی که تو به من داری و من هیچوقت درکش نمیکنم را بیشتر کنم؟

خدایا من میترسم فقط، از زیاد شدن سن عددی و از بزرگ نشدن سن مغزی...

خدایا ما را بزرگ کن، روح مارا بزرگ کن و به ما بفهمان که جز خواست، تو چیزی نخواهیم...

دوستت دارم خداجونم...

 

پ.ن 1: عنوان از مداحی محمدحسین پویانفر است که الان دارد کنارم پخش میشود...

پ.ن 2: میخواهم بالاخره از فیلم آن اتفاق شیراز بنویسم، انتشارش دهم در اینستاگرام، پیج شخصیم، شاید...

پ.ن 3: کُلُهُ یقینا خیر...

  • ۹۹/۰۲/۱۲
  • منِ تو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی